شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : محمد

سلام.به همه دوستان. من از روزی که در لوکس بلاگ وبلاگم رو راه اندازی کردم .سعی کردم مطالب خوب وبدرد بخور بزرام.اما متاسفانه نحوه ورود وخروج ومطلب گذاری در لوکس بلاگ هر روز سخت تر میشه وبا توجه به سرعت اینترنت خسته کننده است بنابراین از این به بعد مطالبم تنها در وبلاگ دیگرم که به آدرس www.hamze90.blogfa.com هست.خواهد بود.از شما دعوت میکنم به این وبلاگ سر بزنید.منتظر دیدار شما دوستان خوبم در این ویبلاگم هستم.با مطالب جالب و خوب و روازنه.

بسیار سپاسگذارم از اینکه به من سر میزدید.

شنبه 15 تير 1392برچسب:, :: 14:20 ::  نويسنده : محمد

درباره کیفیت محصولات و استانداردهای کیفیت در ژاپن بسیار شنیده اید. این داستان هم که در مورد شرکت آی بی ام اتفاق افتاده در نوع خود شنیدنی است. چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد. در مشخصات تولید محصول نوشته بود: سه قطعه معیوب در هر 10000 قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و....برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون «مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم. برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را هم ساختیم. امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد 

پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : محمد

شایعه کردند بهشتی سنی است و در اذان واقامه اشهد ان علیا ولی الله را نمی گوید، به فردی که این شایعه را باور کرده بود، گفتند در نماز جماعت شرکت کن تا خودت بشنوی که اشهد ان علیا ولی الله می گوید، به شهید بهشتی هم گفتند امشب اشهد ان علیا ولی الله را بلندتر بگو تا این فرد بشنود، اما آن شب که آن فرد در نماز جماعت حضور داشت، شهید بهشتی اشهد ان علیا ولی الله را که مستحب بود، نگفت.
بعد از نماز از او پرسیدند چرا؟ گفت: من تمام وجودم به ولایت علی شهادت می دهد، اما دیدم اگر امشب بگویم،بخاطر علی نیست.بلکه بخاطر این است که یک مخالف خودم را راضی کنم پس نگفتم .

چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 14:10 ::  نويسنده : محمد

یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:....خباین خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه.فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!
نتیجهء اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ و  بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند.

دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : محمد

درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت :...باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم. دختر گفت : ولی دکتر، من نمیتوانم، اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد. دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد. دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً میمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! یک فرشته کوچک و زیبا...

یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 9:15 ::  نويسنده : محمد

در کتاب معانی‌الاخبار جریان گفت‌وگوی حضرت عیسی(ع) با یکی از مردگان درباره عاقبت کسانی که محبت بیش از اندازه به دنیا داشتند و طاغوت را می‌پرستیدند آمده است.

عیسی‌ بن مریم(ع) با جمعی از یاران خود از قریه‌ای گذر می‌کردند که در آنجا عده‌ای دسته‌ جمعی در راه‌ها و خانه‌های خود مرده بودند.

حضرت به یاران خود فرمود: این‌ها با عذاب الهی اینگونه مرده‌اند وگرنه باید دفن می‌شدند.

یکی از اصحاب عرض کرد: دوست داریم ماجرای آنها را بدانیم.

مسیح(ع) خطاب به مردگان فرمود: ای اهل قریه!

یکی از آنان جواب داد: لیبک یا روح الله

فرمود: قصه‌ شما چه بوده است که اینگونه مرده‌اید؟

جواب داد: ما صبح در سلامت بودیم و شب خود را در هاویه دیدیم.

حضرت سوال کرد: هاویه چیست؟

عرض کرد: دریاهایی از جهنم که در آن کوه‌هایی از آتش وجود دارد.

حضرت پرسید: چه شد که اینگونه عذاب شدید؟

عرض کرد: محبت به دنیا داشتیم و طاغوت را می‌پرستیدیم.

فرمود: در چه حدی به دنیا محبت داشتید؟

عرض کرد: به همان اندازه که کودک مادرش را دوست دارد.

وقتی مادر را می‌بیند شادمان می‌شود و وقتی مادر از نزد او می‌رود اندوهگین می‌گردد.

سوال فرمود: عبادت شما برای طاغوت در چه حدی بود؟

عرض کرد:‌ هر دستوری می‌دادند اطاعت می‌کردیم.

فرمود: چرا فقط تو از بین همه آنها به من جواب دادی؟

پاسخ داد: زیر آنها به لجام‌هایی از آتش بسته شده‌اند و ملائکه غلاظ و شداد بر آنها گمارده شده‌اند. اما من در بین آنها بودم ولی همه رفتارهای آنان را انجام نمی‌دادم. زمانی که عذاب فرا رسید مرا هم در بر گرفت و در حال حاضر کنار جهنم معلق هستم و همواره می‌ترسم که در آن بیفتم.

سپس مسیح(ع) فرمود: پس خواب در جای نامناسب و خوردن نان جو که با سلامت دین همراه باشید بیشترین خوبی است1".

امیرالمومنین(ع) نیز در این باره می‌فرمایند: "از دنیا(محبت دنیا) بپرهیز که هم دشمن دوستان خدا و هم دشمن دشمنان خداست؛ زیرا دوستان خدا را غمناک می‌کند و دشمنان او را فریب می‌دهد. دنیا سرایی است بس فریبنده و مکار، هر روز همسری برمی‌گزیند و هر شبی خانواده‌ای را به قتل می‌رساند. او هر ساعت و لحظه‌ای جمعی را از هم متفرق می‌کند2".

1- معانی الاخبار، ص341 و قصه‌های معنوی، ص109

2- نهج السعاده، ج3، ص174و202، دو روایت

3- در محضر امیرمومنان(ع) ص 435، ج5

"به نقل از ایسنا"

پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 13:2 ::  نويسنده : محمد

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
شرح حکایت
اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.

چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : محمد

 

شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود           عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست    
  خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می       
            تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر                  ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل              هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو           مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود
هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی          بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک                کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز       
             هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار         تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود

سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : محمد

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. ..پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت.

یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 13:5 ::  نويسنده : محمد

درد دل امام زمان

کیستم من ای که در هر روز وشب میکنی از حق ظهورم را طلب

کیستم من دیدی ایا روی من یا مشامت حس نموده بوی من

کیستم من غرق احسان منی میهمان عمری سر خوان منی

کیستم من عاشق دیوانه ام کونشانی تو از میخانه ام

کیستم من لاف عشقم میزنی نام من بر لوح قلبت میکنی

کیستم من گه کنی تو یاد من گه بسوزانی دل ناشاد من

کیستم من ساعتی بامن خوشی ساعتی با نفس واهریمن خوشی

کیستم من که تویی در کوی من گاه خنجر میکشی برروی من

کیستم من گاه با ما دوستی گاه بنمائی به اعدا دوستی

کیستم من قدر من نشناختی امدی اندر حریمم تاختی

یاسمن گلشن عترت منم ساقی میخانه ی غربت منم

کیستم من ای به حقم ناسپاس با توهستم ای همیشه ناسپاس

بارها در غصه ام انداختی بار ها دیدی مرانشناختی

بارها دیدم تورا کردم سلام تو جواب من ندادی یک کلام

بارها دیدم که در هر انجمن مست اغیار منی غافل زمن

بارها دیدم گنه کاری تو گریه کردم بر تبه کاری تو

بارها شد بر توکردم التماس با عدوی من چرا داری تماس

بارها جایت خجل کردیده ام شرمسارو منفعل گردیده ام

بس کنم من دیگر این گفت وشنود عقده بود ودر گلویم مانده بود

هر چه بود ایام ان دوران گذشت هر چه کردی هر چه بودی ان گذشت

حالیا از نو اعمال اغاز کن باب عشق دیگری را باز کن

نیستی تنها تو در فکر فرج روز وشب مارا بود ذکر فرج

عشق یک سویه یقین باطل بود این دل ما هم به تو مایل بود

دوستی باشد اگر از میل ماست مهرورزی از سوی ماابتداست

ما به تو عشق ومحبت داداه ایم ما به تو شوق شهادت داده ایم

ما به تو حجران و وصل اموختیم مابقای عشق بهرت دوختیم

ما به قلبت مهر را انداختیم در دلت شورو صفا انداختیم

ماتورا اول صدایت کرده ایم ما برای خود جدایت کرده ایم

ما به نام خویش دربستت زدیم داغ عشق خویش بر دستت زدیم

ما تورا خندان وگریان میکنیم ماتورا مشمول احسان میمنیم

ماتورا اینسو وان سو میبریم ماتورا با هر بدی هم میخریم

ما به تو اخر سعادت میدهیم بر تو از جام شهادات میدهیم

ما که هر کاری برایت میکنیم در قیامت کی رهایت میکنیم


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 44 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شرب زرکشیده و آدرس hamze90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 398
بازدید ماه : 1139
بازدید کل : 54056
تعداد مطالب : 435
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1