شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : محمد
دو برادر مشغول بازی در یک باغ بودند که چشمشان به درخت توت بزرگ و تنومندی افتاد که توتهای بسیار درشتی بر شاخههای آن وجود داشت. برادر بزرگتر به چالاکی نزدیک درخت رفت و از آن بالا رفت و روی یکی از شاخههای محکم درخت نشست و مشغول خوردن توت شد. برادر کوچکتر همانطور که مشغول تماشا توت خوردن برادرش بود، گریه و شیون سر داد و صدایش تا انتهای باغ رفت. مادرش که صدای گریه بچهاش را شنید، دوان دوان به این سوی باغ آمد تا علت گریه را جویا شود و فرزندش را دلداری دهد. وقتی فهمید که علت گریه چیست، پیشنهاد داد که خود از درخت، توت بچیند و کودک بخورد اما با پاسخ منفی روبرو شد. مادر باز هم پیشنهاد داد که او را بلند کند تا خودش با دست خودش از درخت، توت بچیند اما باز هم با پاسخ منفی روبرو شد. مادر که کلافه شده بود، خواسته کودک برای پایان به گریه را خواستار شد که اینگونه جواب شنید: من توت نمیخوام. فقط نگذارید احمد (برادرش که در بالای درخت مشغول خوردن توت بود) توت بخورد.! "برگرفته از کتاب «پلوخورش»، اثر هوشنگ مرادی کرمانی" نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|