شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : محمد
هاردی : میخوام ازدواج کنم. لورل : با کی ؟ هاردی : معلومه دیگه احمق، با یه زن … مگه تو کسی رو هم دیدی که با یه مرد ازدواج کنه ؟ لورل : خب آره … هاردی : کی ؟ لورل : خواهرم ! یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 8:15 :: نويسنده : محمد
زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : محمد
- هنگامی که از دیگران می خواهید کارهایی را برایتان انجام دهند ، آنها را اولویت بندی کنید. "برایان تریسی" - توانایی حل مشکلات به نحو خوب و موثر موجب صرفه جویی بسیار در وقت می شود. "برایان تریسی" - بهترین سیاست صداقت است. "سروانتس" - فکر کردن از آینده به گذشته را تمرین کنید. موقعیت خود را در پنج سال بعد در ذهن مجسم کرده و از آن دیدگاه به مسیر پشت سر خود نگاه کنید. "برایان تریسی" - هیچ چیز عوض نمی شود! شما دیدتان را عوض کنید رمز کار این است" کارلوس کاستاندا" - خدا را شکر کنید که نعمات و موهبت هایش به علت بینش محدود ما متوقف نمی شود. "کاترین پندر" شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده : محمد
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : محمد گلعذاری زگلستان جهان ما رابس زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده : محمد
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 7:59 :: نويسنده : محمد
آزمایشی ساده برای اینکه بفهمید احساستی هستید یا منطقی؟؛ من که خودم هر چی امتحان کردم، فهمیدم … هستم و هیچجوره امکان پیچاندن خودم نبود! یعنی خودم را نمیتوانستم گول بزنم و به خودم بگویم آدم ….. هستم. با این حال از خیلی هم خوشحالم. شما چهطور؟!
این آزمایش ساده به اینگونه است: حالا نتیجه: اگر انگشت شست چپ روی انگشت شست راست قرار گرفت، شما فرد احساسی هستید و اگر بر عکس انگشت شست راست شما روی انگشت شست دست چپ قرار گرفت، شما فردی منطقی هستید. اگر کمی دقت کنید، درخواهیدیافت که شما تنها یک حالت انگشتان را میتوانید به راحتی داشته باشید و اگر بخواهید حالت عکس آن را با انگشتان اجرا کنید، قدری مشکل خواهد بود. حالتی که به راحتی برای شما مقدور است، گویای نوع شخصیت شماست… خب… حالا که فهمیدی جزء کدام دستهای، میتوانی در ادامه خصوصیات هر دسته را بخوانی: الف) افراد احساسی چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : محمد رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : محمد در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر مى داد که :- خدایا! بین من و مادرم حکم کن .عمر از او پرسید:- مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنکه او مادر من ومن فرزند او هستم .عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است . عمر به زن گفت :- شما در جواب چه مى گویید؟زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام .در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد.ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با حضرت على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد:- یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید.در این وقت حضرت على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن .جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت :- آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود:- على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است .حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟گفت : بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند.على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم . همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است .سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟زن پاسخ داد: بلى !این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود:- آیا درباره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم .سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن .قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت . فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى .پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت :- برخیز! برویم .در این هنگام زن فریاد زد: اءلنار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى ؟!به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند:- فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است .مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.عمر گفت :اگر على نبود من هلاک شده بودم سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 8:48 :: نويسنده : محمد
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 7:53 :: نويسنده : محمد دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : محمد
- با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فكر می كنند ،نباش . تعریفی را كه آن ها از تو دارند، نپذیر ، خود ، خودت را تعریف كن . - دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمی دارد .- بزرگ ترین آزادی بشر ، توانایی تصمیم گیری و انتخاب نگرش های خویشتن است . - خانم ها با گوش هایشان عاشق می شوند و آقایان با چشم هایشان ... - ما همان می شویم كه تمام روز به آن می اندیشیم . - مبارزه هر قدر صعب باشد, صعود را ادامه بده. شاید قله تنها در یک قدمی تو باشد. دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 8:19 :: نويسنده : محمد زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کوروش رو به کزروس کرد و گفت ،ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : محمد
یکی تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه! یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 8:7 :: نويسنده : محمد عشق ورزیدم وعقلم به ملامت برخاست کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست نتواند ز سر راه ملامت برخاست که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس کرامت برخاست در گلستانی کان گلبن خندان بنشست سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست گل صدبرگ ندانم به چه رونق بشکفت یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : محمد
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت. او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید! پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : محمد
- آنکه تخم بدی را می فشاند ، بدون شک همۀ محصول آن را درو می کند. "دموستن" - آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند. "نیچه" - خوشبختى لذت مشترکى است که حاصل یارى بى چشمداشت به دیگران است. "هلن کلر" - آدم بی فضیلت و بی هنر را ستودن چنان است که به او دشنام دهند . "لاروشفوکولد" - انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد. "ارنست همینگوی" پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 8:17 :: نويسنده : محمد
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : محمد تغذیه مناسب و ورزش به افزایش وزن کمک می کند. با وجود آنکه بسیاری از مردم به دنبال رژیم های لاغری هستند، اما در مقابل بسیاری نیز به دنبال رژیم هایی برای اضافه وزن هستند. "باتشکراز خانم دکترکاظمی"
چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:50 :: نويسنده : محمد زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : محمد
سه چیز غیر ممکن در دنیا: سبک عقل شدید!!
سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت. سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده : محمد تکنیک چینی “جین جی دو لی” :
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 11:31 :: نويسنده : محمد - زندگی درس حساب است، خوبی ها را جمع، بدی ها را كم ، خوشیها را ضرب و شادی ها را تقسیم كنیم . دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده : محمد
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت. یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : محمد
- ناتوانى ، آفت و شكيبايى ، شجاعت و زُهد ، ثروت و پرهيزكارى ، سپرِ نگه دارنده است : و چه همنشين خوبى است راضى بودن و خرسندى . - خردمند صندوق راز اوست و خوشرويى وسيله دوست يابى ، و شكيبايى ، گورستان پوشاننده عيب هاست. - با مردم آن گونه معاشرت كنيد ، كه اگر مْرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد ، با اشتياق سوى شما آيند. - كسى را كه نزديكانش واگذارند ، بيگانه او را پذيرا مى گردد. - ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است ، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد. - از لغزش جوانمردان در گذيريد، زيرا جوانمردى نمى لغزد جز آن كه دست خدا او را بلند مرتبه مى سازد. - هشدار ! هشدار ! به خدا سوگند ، چنان پرده پوشى كرده كه پندارى تو را بخشيده است ! یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : محمد
روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد.سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به ...دست و پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.و که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: «استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت: «فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم میفهمی!» شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : محمد به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : محمد
جدیدترین تحقیقات دانشمندان اروپایی نشان میدهد چهارعامل در پیری زودرس تاثیر بسزایی دارد.اینو من خودم از چندمنبع پیگیر شدم وبه نظر من کمترین هم تحقیق درستیه: 1- فشار واسترس زیاد(چه مثبت وچه منفی) 2- مصرف سیگار ومشروبات الکلی 3- نامنظم بودن ساعات خواب 4- عدم تحرک وپویایی( عدم فعالیت ورزشی) البته برای هرکدام از موارد توضیحات مفصلی وجود داره که از حوصله بحث خارجه.فقط ما اگه بتونیم از این موارد دوری کنیم مطمئنم زندگی شادتر وطولانی تری خواهیم داشت. شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : محمد
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند.به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر میشود.تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود. این، افسانه یا داستان نیست ، آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است... پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : محمد
در پنج قسمت قبلی به چرایی انجام فعالیتهای ورزشی و همچنین چگونگی انجام انواع روشهای تمرینات ورزشی(تمرینات گرم كننده، تمرینات استقامتی (هوازی)،تمرینات انعطاف پذیری، تمرینات حفظ تعادلی وتمرینات قدرتی )پرداختیم.وحالا ششمین وآخرین بخش آن که تمرینات انقباضی ایستا میباشد. حرکات انقباضی ایستا تمریناتی هستند كه در حین انجام آن، طول عضله تغییر نمی كند. این تمرینات نیز به تقویت عضلات كمك می كند. و) حركات انقباضی ایستا: تمرینات انقباضی ایستا تمریناتی هستند كه در حین انجام آن، طول عضله تغییر نمی كند. این تمرینات نیز به تقویت عضلات كمك می كند. با كمی دقت متوجه می شوید در بسیاری از ساعات روز بی حركت هستید. مثلاً زمانی كه حوصلهٔ انجام هیچ كاری را ندارید و دراز كشیده اید، زمانی كه تلویزیون تماشا می كنید، زمانی كه در پارك نشسته اید و یا منتظر آمدن اتوبوس ایستاده اید و یا سوار اتومبیل هستید. تمام این زمان ها فرصت خوبی است كه شما تمرینات انقباضی ایستا را انجام دهید. هر حركت را ۵ تا ۱۰ بار انجام دهید. دقت كنید در حین انجام این حركات نفس خود را حبس نكنید. پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : محمد زندگي متاهلي يعني به همسرت مسيج مي دي اي عشق خدانگه دار توباشد ... اونوقت جواب ميگيري : يه بسته قارچ ، آبليمو، مرغ ، نون !!! پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : محمد
- تنبیه در هنگام خشم ، اصلاح نیست بلکه انتقام است . "مونت نین" - تا بدبختی را نشناسیم هیچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختی را یاد نمی گیریم. "داویت واید" - وقتی با دوستانت دعوا می کنی تازه میفهمی که آنها چقدر از اسرارت با خبراند. - قلب معزور و خودخواه هرگز نمی تواند از سرگیجه و بی حوصلگی بگریزد. "گوته" - چه شکاف عظیمی بین شناختن خدا و محبت نسبت به او وجود دارد. "پاسکال" - چیزی به تفحه نمی دهد عشق ؛ مگر خویش را ؛ نمی ستاید ؛ مگر خویشتن را. "جبران خلیل جبران" - جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است. "سایمن استرانسکی" پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : محمد شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است . چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : محمد
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین بار است که او را میبینید؟ " آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : محمد
بازی تراکتور واستقلال با قضاوت معنی دار وفوق العاده ضعیف داور همیشه از خور راضی ومغرور مشهدی یعنی محسن ترکی با حق کشی تمام به سود آبیها به اتمام رسید.اما در این میان فارغ از همه اتفاقات وحق کشی ها،رفتار بی ادبانه وصحبتهای ناپسند مربی وبازیکن استقلال شخصیت آنها را بیشتر نمایان میکند.جباری که سخنان تحقیر آمیز او با مظلومی ومدیران تیمش اورا منفور کرده بود وبا ترس مظلومی وفتح الله زاده بی پاسخ ماند.در این بازی مانند همیشه بدون داشتن شعور وادب به قلعه نوعی تاخته واورا هوچی گرعنوان کرده وعبارت حرف نزن را خطاب کرده .آیا در جهان بازیکنی هست که به بدترین وبی ادبانه ترین شکل به مربیان اکنون وسابق بتازد واز طرف هیچ مسئولی پاسخی نگیرد.او شعور وشخصیت خودرانشان میدهد.وکلمات ناپسندی که طرفداران آبی،قرمز وتراکتور نثار وی میکنند.جباری همواره ناسپاسی خودرانشان داده ومطمئنا چند سال آینده نامی نکو از خود برجای نمیگذارد.
اما مظلومی هم که در قضیه جباری وکرار اوج ترسو بودن خور را اثبات کرد وبه جای تنبیه جباری که به بدترین شکل وی را تحقیر کرده بود کرار را اخراج کرد. (چرا که جباری گفته بود تا کرارا نباشد من یک دقیقه هم بازی نمیکنم.)در بازی تراکتور در جلسه مطبوعاتی ونیز برنامه نود به تیم تراکتور که حمله کرده وعنوان نمودکه تراکتور اصلاموقعیتی نداشته ودو پنالتی گرفته شده صحیح بوده (در صورتیکه به گفته کارشناسان وکمیته داوران هردو پنالتی اشتباه ویک پنالتی به نفع تراکتور گرفته نشده).انصافا اگر اون پنالتی گرفته نمشد با توجه به جریان بازی استقلال چند گل از تراکتور میخورد.انصاف مظلومی کجا رفته؟دوستان استقلالی نظر شما چیست؟
بالاخره شهر ما سفید پوش شد وبعداز مدتها یه دل سیر برف حسابی باریده والانم در حال باریدن هست. البته دیروز هم قبل از ظهر برف اومد.خدا کنه این برفی که داره میاد تا شب یا حداقل تا عصر طول بکشه.امسال زیاد برف نباریده بود فقط یکی دو باری ریز باریده بود. فایده این برفی که میاد تو تابستان معلوم میشه.وقتی که گرما همه رو کلافه میکنه.به هر حال خواستم به دوستان اطلاع بدم که ما برف داریم!!!
زندگی مثل پیانو میمونه، دگمه های سفید لحظات شادیه و دگمه های سیاه لحظات غم واندوهه. موقعی میتونی آهنگ خوبی با این پیانو(زندگی) بزنی که دگمه های سفید وسیاه را در کنار هم وباهم بزنی.
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|