شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : محمد

هاردی : میخوام ازدواج کنم.

لورل : با کی ؟

هاردی : معلومه دیگه احمق، با یه زن … مگه تو کسی رو هم دیدی که با یه مرد ازدواج کنه ؟

لورل : خب آره

هاردی : کی ؟

لورل : خواهرم !

یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 8:15 ::  نويسنده : محمد

زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
 
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : محمد

 

- هنگامی که از دیگران می خواهید کارهایی را برایتان انجام دهند ، آنها را اولویت بندی کنید. "برایان تریسی"

- توانایی حل مشکلات به نحو خوب و موثر موجب صرفه جویی بسیار در وقت می شود. "برایان تریسی"

- بهترین سیاست صداقت است. "سروانتس"

- فکر کردن از آینده به گذشته را تمرین کنید. موقعیت خود را در پنج سال بعد در ذهن مجسم کرده و از آن دیدگاه به مسیر پشت سر خود نگاه کنید. "برایان تریسی"

- هیچ چیز عوض نمی شود! شما دیدتان را عوض کنید رمز کار این است" کارلوس کاستاندا"

- خدا را شکر کنید که نعمات و موهبت هایش به علت بینش محدود ما متوقف نمی شود. "کاترین پندر"

شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 8:27 ::  نويسنده : محمد

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از اوخواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "
عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.

پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 8:22 ::  نويسنده : محمد

گلعذاری زگلستان جهان ما رابس            زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ريا دورم باد            از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصرفردوس به پاداش عمل میبخشند       ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین          کاین اشارت زجهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر وآواز جهان            گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم       دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ازدرخویش خدا را به بهشتم مفرست        که سر کوی تو از کون و مکان مارا بس
حافظ ازمشرب قسمت گله ناانصافیست      طبع چون آب وغزلهای روان مارابس

 

پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 8:9 ::  نويسنده : محمد

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 7:59 ::  نويسنده : محمد

آزمایشی ساده برای اینکه بفهمید احساستی هستید یا منطقی؟؛ من که خودم هر چی امتحان کردم، فهمیدم … هستم و هیچ‏جوره امکان پیچاندن خودم نبود! یعنی خودم را نمی‏توانستم گول بزنم و به خودم بگویم آدم ….. هستم. با این حال از  خیلی هم خوشحالم. شما چه‏طور؟!

این آزمایش ساده به این‏گونه است:
  دستانتان را در حالی که انگشتان از هم فاصله دارند، بلافاصله و بدون هیچ فکری در هم گره کنید …

حالا نتیجه:

اگر انگشت شست چپ روی انگشت شست راست قرار گرفت، شما فرد احساسی هستید و اگر بر عکس انگشت شست راست شما روی انگشت شست دست چپ قرار گرفت، شما فردی منطقی هستید. اگر کمی دقت کنید، درخواهیدیافت که شما تنها یک حالت انگشتان را می‏توانید به راحتی داشته باشید و اگر بخواهید حالت عکس آن را با انگشتان اجرا کنید، قدری مشکل خواهد بود. حالتی که به راحتی برای شما مقدور است، گویای نوع شخصیت شماست…

خب… حالا که فهمیدی جزء کدام دسته‏ای، می‏توانی در ادامه خصوصیات هر دسته را بخوانی:
انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند:

الف) افراد احساسی
ب) افراد منطقی
افراد احساسی افرادی هستند که بر پایه احساسات و عواطف خود، تصمیمات مختلف زندگی‏شان را می‏گیرند. اما افراد منطقی افرادی هستند که براساس عقل و منطق و استدلال خود تصمیم‏گیری می‏کنند. افراد احساسی، نیم‏کره راست مغزشان فعال‏تر است؛ در صورتی که افراد منطقی، نیم‏کره چپ مغزشان فعال‏تر است. افراد احساسی دارای خصوصیاتی هم‏چون خلاقیت، احساسی بودن، کلی‏نگر بودن، بلندپروازی، رؤیایی و دل‏رحم بودن و … هستند. اما افراد منطقی خصوصیاتی هم‏چون: نظم، منطقی بودن، پرداختن به جزئیات، واقع‏گرا بودن، و بالا بودن قوه تحلیل و استنتاج را دارا هستند. افراد منطقی یا احساسی هر کدام به نوبه خود عالی هستند و هیچ‏کدام بر دیگری برتری ندارد. در واقع این دو گروه مکمل یکدیگر در روابط اجتماعی سالم هستند.
 

چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : محمد

رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!


کمرم درد می کنه یه پارچه بستم بهش. داداشم میگه کمرت درد می کنه؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ادای داداش کایکو رو در بیارم.


داریم 10 نفری بازی شبکه ای میکنیم. اومده میگه جدی حال میده؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اسکولیم! عذاب داره اما میخوایم تهذیب نفس کنیم.


تو صف پمپ گاز منتظرم تا نوبتم بشه، یارو زده به شیشه میگه آقا شما هم می‌خوای گاز بزنی‌؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ من می‌خوام لیس بزنم !


رفتم بانک پول بگیرم. کارمنده میگه پول رو میبرین؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام وایسم اینجا هر کس رقصید بریزم رو سرش شاباش بدم.


دارم از گرما میمیرم، خودمو مثله چی دارم باد میزنم. بابام میاد میگه چیه ؟ گرمته ؟؟؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو امتحان میکنم


چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : محمد

در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر مى داد که :- خدایا! بین من و مادرم حکم کن .عمر از او پرسید:- مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنکه او مادر من ومن فرزند او هستم .عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است . عمر به زن گفت :- شما در جواب چه مى گویید؟زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام .در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد.ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با   حضرت  على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد:- یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد.   حضرت  فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید.در این وقت   حضرت  على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه   حضرت  به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن .جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت :- آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود:- على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است .حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟گفت : بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند.على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم . همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است .سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟زن پاسخ داد: بلى !این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه   حضرت  به برادران زن فرمود:- آیا درباره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم .سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن .قنبر چهارصد درهم آورد.   حضرت  تمام پولها را در دست جوان ریخت . فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى .پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت :- برخیز! برویم .در این هنگام زن فریاد زد: اءلنار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى ؟!به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند:- فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است .مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.عمر گفت :اگر على نبود من هلاک شده بودم

سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد
شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی  جلوگیری نمایند .     نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کردتعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!

سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 7:53 ::  نويسنده : محمد

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .پنج سال  پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .

دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : محمد

 - با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فكر می كنند ،نباش . تعریفی را كه آن ها از تو دارند، نپذیر ، خود ، خودت را تعریف كن .

 - دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمی دارد .

 - بزرگ ترین آزادی بشر ، توانایی تصمیم گیری و انتخاب نگرش های خویشتن است .

 - خانم ها با گوش هایشان عاشق می شوند و آقایان با چشم هایشان ...

 - ما همان می شویم كه تمام روز به آن می اندیشیم .

 - مبارزه هر قدر صعب باشد, صعود را ادامه بده. شاید قله تنها در یک قدمی تو باشد.

دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 8:19 ::  نويسنده : محمد

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کوروش رو به کزروس کرد و گفت ،ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم .

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 12:29 ::  نويسنده : محمد

یکی تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد.
وسط جنگل، داره شب می شه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یه کمی با موتور ور رفتم دیدم... می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می آرم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیچ کس پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جمع و جور نکرده بودم که توی نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره. تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلوی چشمم.
تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.
از دور یه نوری دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که نفس کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم روی زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو. یکیشون داد زد: محمد نگاه کن! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشین رو هل می دادیم سوار ماشین ما شده بود!

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 8:7 ::  نويسنده : محمد

عشق ورزیدم وعقلم به ملامت برخاست   کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست

هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست                 نتواند ز سر راه ملامت برخاست

که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق            که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست

عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح            نام مستوری و ناموس کرامت برخاست

در گلستانی کان گلبن خندان بنشست                   سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست

گل صدبرگ ندانم به چه رونق بشکفت                 یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست

دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست         فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست

 

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 7:50 ::  نويسنده : محمد

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .پسرک گفت : اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . " برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : محمد

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت. او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 11:53 ::  نويسنده : محمد

-  آنکه تخم بدی را می فشاند ، بدون شک همۀ محصول آن را درو می کند. "دموستن"

- آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند. "نیچه"

- خوشبختى لذت مشترکى است که حاصل یارى بى چشمداشت به دیگران است. "هلن کلر"

-  آدم بی فضیلت و بی هنر را ستودن چنان است که به او دشنام دهند . "لاروشفوکولد"

-  انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد. "ارنست همینگوی"

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 8:17 ::  نويسنده : محمد

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود!
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد! پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد! جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است! پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد. جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است!
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد! جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد!
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : محمد

تغذیه مناسب و ورزش به افزایش وزن کمک می کند. با وجود آنکه بسیاری از مردم به دنبال رژیم های لاغری هستند، اما در مقابل بسیاری نیز به دنبال رژیم هایی برای اضافه وزن هستند.
در این مطلب به بررسی یک روش برای افزایش وزن می پردازیم.قبل از مطالعه توصیه های موجود در این مطلب، توجه کنید که اگر به کمبود وزن جدی دچار هستید یا به دنبال یک برنامه غذایی صحیح هستید، باید به پزشک متخصص تغذیه مراجعه کنید. آنچه در اینجا خواهید خواند، تنها توصیه هایی مفید و بی ضرر برای تغییر برنامه تغذیه و فعالیت شما است نه یک دستور غذا یا رژیم. عمل کردن به نکات زیر موجب میشود به تدریج وزنتان اضافه شود، اما فراموش نکنید که اضافه شدن وزن با چاقی (انباشته شدن چربی) متفاوت است، پس داشتن یک برنامه ورزشی مناسب، به قوی شدن و شکل گیری ماهیچه ها کمک میکند و برای شما اندامی متناسب به ارمغان می آورد.
فراموش نکنید که در بعضی مناطق بدن ماند شکم، خواه ناخواه چربی اندکی جمع خواهد شد که به تدریج با ورزش و تغذیه صحیح از بین خواهد رفت.
همانطور که میدانید، اضافه کردن وزن کار آسانی نیست، به خصوص اگر شما صاحب بدنی باشید که به طور ژنتیک لاغر است.در چنین افرادی، هضم سریع غذا موجب میشود که افزایش وزن به کندی صورت بگیرد. کلید حل مشکل، در تغییر برنامه غذایی و فعالیت بدنی است. در اینجا به 5 نکته مهم اشاره میکنیم:
1.
مقدار کالری مصرفی خود را در یک روز عادی اندازه بگیرید. هیچ یک از برنامه های غذایی خود را تغییر ندهید و مانند هر روز غذا میل کنید و کالری آن را محاسبه کنید. این کار، مهمترین قدم در افزایش وزن است. در ساعت مشخصی از روز(صبح یا شب) خود را وزن کنید.
2.
در روز بعد از اندازه گیری، 500 کالری به مقدار کالری مصرفی خود اضافه کنید. برای مثال اگر شما در روز 2000 کالری مصرف میکردید، از این روز تا آخر هفته، روزی 2500 کالری مصرف کنید. به جای خوردن سه وعده غذای مفصل یا خرده خوری در طی روز، این میزان کالری را بین 5 تا 6 وعده غذا تقسیم کنید و هر 2 تا 3 ساعت یک بار غذا میل کنید. 3. ورزشهای وزنه برداری (از دمبلهای کوچک گرفته تا کار با دستگاههای وزنه برداری) انجام دهید. این هم یکی از مهمترین مراحل افزودن صحیح وزن است و باید به طور صحیح انجام شود. اگر فرصت ندارید که هر روز به باشگاه بروید، چند جلسه حرکات ساده و قابل انجام دادن در خانه را با مربی تمرین کنید و سپس در خانه به ورزش ادامه دهید.
4.
در پایان هفته، خود را وزن کنید. خواهید دید که در طی یک هفته در حدود یک تا یک و نیم کیلوگرم به وزن شما اضافه شده است. به این ترتیب شما در طول یک ماه بین 4 تا 6 کیلو سنگین تر خواهید شد.
5.
نکته مهمی که باید به آن توجه کنید این است که در بعضی مواقع، وزنه شما افزایش وزنی را نشان نخواهد داد، در چنین مواقعی باید به مقدار غذای خود بیافزایید، در نتیجه، اگر پس از دو هفته، افزایش وزن شما متوقف شد، 250 کالری دیگر به میزان غذای روزانه خود بیافزایید. این کار را هر بار که دچار وقفه دو هفته ای شدید انجام دهید.
و چند توصیه دیگر
1.
از چربی ها دوری کنید! هرچند که هدفتان اضافه کردن وزن است، اما قرار نیست چاق و نا متناسب شوید. پس از چیپس و شیرینی، غذاهای آماده و سرخ کردنی ها دوری کنید. در عوض عادت کنید که از پروتئینهای کم چربی، سبزیجات و میوه استفاده کنید. اگر مشکل قند ندارید، مصرف کمپوتهای خانگی (بدون مواد نگهدارنده) ، شربت و آب میوه شیرین ، خامه و بستنی برای افزایش میزان کالری روزانه بلا مانع است.
2.
آب بنوشید! شما باید حداقل روزی 1.5 لیتر آب بنوشید، این مقدار آب زیادی است و برای تنظیم سوخت و ساز بدنتان و اضافه شدن وزن شما لازم است.
3.
خواب را فراموش نکنید. این ساده ترین مرحله است که غالبا به آن کم توجهی میشود. حداقل خواب شب شما باید 8 ساعت باشد.

"باتشکراز خانم دکترکاظمی"

 

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:50 ::  نويسنده : محمد

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش
نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخری رسید.زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : محمد

سه چیز غیر ممکن در دنیا:
- شما نمی توانید تعداد موهای خود را بشمارید….
- شما نمی توانید چشمان خود را با صابون بشویید….
- شما نمی توانید در حالیکه زبانتان بیرون است نفس بکشید..!!!

… لطفا اون زبون مبارک رو بدید تو، الان دور از جوون با اینکارتون شبیه یک
سبک عقل شدید!!

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 9:7 ::  نويسنده : محمد

سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.
 
ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است.فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی.

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 8:9 ::  نويسنده : محمد

تکنیک چینی “جین جی دو لی” :
بطور خیلی خلاصه اگر نتوانید با چشمان بسته بیش از ۱۰ ثانیه روی یک پا بایستید اندام های داخلی شما با هم هماهنگی ندارند و بدن شما پیر است. انجام روزانه این تمرین — روزی یک دقیقه – برای کسانی که جوان ترند توصیه شده. گفته شده که ایمنی بدن بالا می رود، فشار و قند خون تنظیم می شود، بیماریهای شانه ها و ستون فقرات کاهش می یابد و از تحلیل قوای فکری جلوگیری می شود. الله و اعلم

 

دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : محمد

- زندگی درس حساب است، خوبی ها را جمع، بدی ها را كم ، خوشی‌ها را ضرب و شادی ها را تقسیم كنیم .

 - زندگی نكن برای مردن، بمیر برای زندگی كردن .

 - زندگی تفریح است میان تولد و مرگ.

 - خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد .

 - آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است .

 - مسیر را به خاطر بسپار ،که مقصد همان مسیر است .

- زندگی سفر است ،پس بیایید همسفران خوبی برای دیگران باشیم .

دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : محمد

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 11:9 ::  نويسنده : محمد

- ناتوانى ، آفت و شكيبايى ، شجاعت و زُهد ، ثروت و پرهيزكارى ، سپرِ نگه دارنده است : و چه همنشين خوبى است راضى بودن و خرسندى .

- خردمند صندوق راز اوست و خوشرويى وسيله دوست يابى ، و شكيبايى ، گورستان پوشاننده عيب هاست.

- با مردم آن گونه معاشرت كنيد ، كه اگر مْرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد ، با اشتياق سوى شما آيند

- كسى را كه نزديكانش واگذارند ، بيگانه او را پذيرا مى گردد.

- ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان است ، و از او ناتوان تر آن كه دوستان خود را از دست بدهد.

- از لغزش جوانمردان در گذيريد، زيرا جوانمردى نمى لغزد جز آن كه دست خدا او را بلند مرتبه مى سازد.

- هشدار ! هشدار ! به خدا سوگند ، چنان پرده پوشى كرده كه پندارى تو را بخشيده است !

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : محمد

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد.سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به ...دست و پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.و که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: «استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت: «فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم میفهمی

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : محمد

به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم                 به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان               به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم
به مرگ زنده شدن هم حکایتی است عجیب           اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم
در آشیانه‌ی طوبا نماندم از سرناز                         نه خاکیم که به زندان خاک‌دان مانم
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات                      که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
چه سال‌ها که خزیدم به کنج تنهایی                    که گنج باشم و بی‌نام و بی‌نشان مانم
دریچه‌های شبستان به مهر و مه بستم                بدان امید که از چشم بد نهان مانم
به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت              که از رفیق زیانکار در امان مانم
به شمع صبحدم شهریار و قرآنش                        کزین ترانه به مرغان صبح‌خوان مانم


شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : محمد

جدیدترین تحقیقات دانشمندان اروپایی نشان میدهد چهارعامل در پیری زودرس تاثیر بسزایی دارد.اینو من خودم از چندمنبع پیگیر شدم وبه نظر من کمترین هم تحقیق درستیه:

1-     فشار واسترس زیاد(چه مثبت وچه منفی)

2-     مصرف سیگار ومشروبات الکلی

3-     نامنظم بودن ساعات خواب

4-     عدم تحرک وپویایی( عدم فعالیت ورزشی)

البته برای هرکدام از موارد توضیحات مفصلی وجود داره که از حوصله بحث خارجه.فقط ما اگه بتونیم از این موارد دوری کنیم مطمئنم زندگی شادتر وطولانی تری خواهیم داشت.

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 9:15 ::  نويسنده : محمد

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.

این، افسانه یا داستان نیست ، آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...

پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:39 ::  نويسنده : محمد

در پنج قسمت قبلی به چرایی انجام فعالیتهای ورزشی و همچنین چگونگی انجام انواع روشهای تمرینات ورزشی(تمرینات گرم كننده، تمرینات استقامتی (هوازی)،تمرینات انعطاف پذیری، تمرینات حفظ تعادلی وتمرینات قدرتی )پرداختیم.وحالا ششمین وآخرین بخش آن که تمرینات انقباضی ایستا میباشد. حرکات انقباضی ایستا تمریناتی هستند كه در حین انجام آن، طول عضله تغییر نمی كند. این تمرینات نیز به تقویت عضلات كمك می كند.

و) حركات انقباضی ایستا:

تمرینات انقباضی ایستا تمریناتی هستند كه در حین انجام آن، طول عضله تغییر نمی كند. این تمرینات نیز به تقویت عضلات كمك می كند. با كمی دقت متوجه می شوید در بسیاری از ساعات روز بی حركت هستید. مثلاً زمانی كه حوصلهٔ انجام هیچ كاری را ندارید و دراز كشیده اید، زمانی كه تلویزیون تماشا می كنید، زمانی كه در پارك نشسته اید و یا منتظر آمدن اتوبوس ایستاده اید و یا سوار اتومبیل هستید. تمام این زمان ها فرصت خوبی است كه شما تمرینات انقباضی ایستا را انجام دهید. هر حركت را ۵ تا ۱۰ بار انجام دهید. دقت كنید در حین انجام این حركات نفس خود را حبس نكنید.
▪ نمونه هایی از تمرینات انقباضی ایستا
۱) روی زمین بنشینید. پاها را دراز كنید. عضلات ران خود را سفت كنید. از یك تا ده بشمارید. در حین انجام حركت نفس بكشید. سپس عضلات را رها كنید.دقت كنید كه پشت شما صاف باشد. این حركت برای مفصل زانو بسیار مفید است.
۲) در بین چارچوب یك درب بایستید. دست های خود را در امتداد شانه ها به چارچوب تكیه داده و از دو طرف به چار چوب فشار آورید. از یك تا ده بشمارید و رها كنید.در حین انجام حركت نفس بكشید.ورزش به آرامش و كاهش اضطراب كمك می كند.
۳) صاف بنشینید. كف دستها را به یكدیگر چسبانده و فشار دهید.از یك تا ده بشمارید و رها كنید.در حین انجام حركت نفس بكشید.
۴) به پشت بخوابید. زانوها را خم كنید (كف پا روی زمین باشد). دست ها را در طرفین بدن قرار دهید با انقباض عضلات شكم سعی كنید كمر را به زمین بچسبانید. از یك تا ده بشمارید و سپس رها كنید.در حین انجام حركت نفس بكشید. این حركت برای كسانی كه شكم بزرگ دارند و قوس كمری شان افزایش یافته است بسیار مناسب است، انجام این حركت به برطرف شدن خستگی و درد كمر كمك می كند. انقباض عضلات شكمی را در حالت نشسته یا ایستاده نیز می توانید انجام دهید. ورزش به حفظ قوام پوست و جلوگیری از چروكیدگی آن كمك می كند.

"با تشکر ازدکتر سمیرا سرخوش" 

پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:18 ::  نويسنده : محمد

زندگي متاهلي يعني به همسرت مسيج مي دي اي عشق خدانگه دار توباشد ...

اونوقت جواب ميگيري : يه بسته قارچ ، آبليمو، مرغ ، نون !!!

پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : محمد

 

-  تنبیه در هنگام خشم ، اصلاح نیست بلکه انتقام است . "مونت نین"

- تا بدبختی را نشناسیم هیچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختی را یاد نمی گیریم. "داویت واید"

-  وقتی با دوستانت دعوا می کنی تازه میفهمی که آنها چقدر از اسرارت با خبراند.

-  قلب معزور و خودخواه هرگز نمی تواند از سرگیجه و بی حوصلگی بگریزد. "گوته"

- چه شکاف عظیمی بین شناختن خدا و محبت نسبت به او وجود دارد. "پاسکال"

- چیزی به تفحه نمی دهد عشق ؛ مگر خویش را ؛ نمی ستاید ؛ مگر خویشتن را. "جبران خلیل جبران"

-  جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است. "سایمن استرانسکی"

پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : محمد

شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند .به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .
سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :...باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی.
ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت .پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند .ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : محمد

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "
جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه. من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "
"
وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
"
آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .

آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد
.
آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید ...اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید ...

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : محمد

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...

----------------------------

پدرم ، تنها کسي است که باعث مي شه بدون شک بفهمم فرشته ها هم مي توانند
مرد باشند !

سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 13:54 ::  نويسنده : محمد

 

بازی تراکتور واستقلال با قضاوت معنی دار وفوق العاده ضعیف داور همیشه از خور راضی ومغرور مشهدی یعنی محسن ترکی با حق کشی تمام به سود آبیها به اتمام رسید.اما در این میان فارغ از همه اتفاقات وحق کشی ها،رفتار بی ادبانه وصحبتهای ناپسند مربی وبازیکن استقلال شخصیت آنها را بیشتر نمایان میکند.جباری که سخنان تحقیر آمیز او با مظلومی ومدیران تیمش اورا منفور کرده بود وبا ترس مظلومی وفتح الله زاده بی پاسخ ماند.در این بازی مانند همیشه بدون داشتن شعور وادب به قلعه نوعی تاخته واورا هوچی گرعنوان کرده وعبارت حرف نزن را خطاب کرده .آیا در جهان بازیکنی هست که به بدترین وبی ادبانه ترین شکل به مربیان اکنون وسابق  بتازد واز طرف هیچ  مسئولی پاسخی نگیرد.او شعور وشخصیت خودرانشان میدهد.وکلمات ناپسندی که طرفداران آبی،قرمز وتراکتور نثار وی میکنند.جباری همواره ناسپاسی خودرانشان داده ومطمئنا چند سال آینده نامی نکو از خود برجای نمیگذارد.
اما مظلومی هم که در قضیه جباری وکرار اوج ترسو بودن خور را اثبات کرد وبه جای تنبیه جباری که به بدترین شکل وی را تحقیر کرده بود کرار را اخراج کرد. (چرا که جباری گفته بود تا کرارا نباشد من یک دقیقه هم بازی نمیکنم.)در بازی تراکتور در جلسه مطبوعاتی ونیز برنامه نود به تیم تراکتور که حمله کرده وعنوان نمودکه تراکتور اصلاموقعیتی نداشته ودو پنالتی گرفته شده صحیح بوده (در صورتیکه به گفته کارشناسان وکمیته داوران هردو پنالتی اشتباه ویک پنالتی به نفع تراکتور گرفته نشده).انصافا اگر اون پنالتی گرفته نمشد با توجه به جریان بازی استقلال چند گل از تراکتور میخورد.انصاف مظلومی کجا رفته؟دوستان استقلالی نظر شما چیست؟

 

سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : محمد
بالاخره شهر ما سفید پوش شد وبعداز مدتها یه دل سیر برف حسابی باریده والانم در حال باریدن هست. البته دیروز هم قبل از ظهر برف اومد.خدا کنه این برفی که داره میاد تا شب یا حداقل تا عصر طول بکشه.امسال زیاد برف نباریده بود فقط یکی دو باری ریز باریده بود. فایده این برفی که میاد تو تابستان معلوم میشه.وقتی که گرما همه رو کلافه میکنه.به هر حال خواستم به دوستان اطلاع بدم که ما برف داریم!!!

سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : محمد

زندگی مثل پیانو میمونه، دگمه های سفید لحظات شادیه و دگمه های سیاه لحظات غم واندوهه.

موقعی میتونی آهنگ خوبی با این پیانو(زندگی) بزنی که دگمه های سفید وسیاه را در کنار هم وباهم بزنی.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شرب زرکشیده و آدرس hamze90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 64
بازدید هفته : 266
بازدید ماه : 256
بازدید کل : 54323
تعداد مطالب : 435
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1