شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 11:58 ::  نويسنده : محمد

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.  یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده استاین موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستندروز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کردصبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.   پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورنددرباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآوردپادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

نتیجه: ....

شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : محمد

.

دکمه روشن کردن کولر باید همه جای خونه باشه

دکمه خاموششم تو انباری زیر دبه سیرترشی

واسه اینکه دست بابا بهش نرسه !

.

.

.

میخواستم به دوستم اس بدم،اشتبا فرستادم

یارو بهم اس داده: بی شعور کصافت عوضی الاغ … مزامحم نشو

بعد دوباره اس داده میگه: شوخی کردم، اشتبا گرفتی!!

مردم شیرین عقل شدن به قرآن !

.

.

.

اگه شما لیسانس حالگیری داری

ما هم فوق تخصص انتقام داریم !

گفتم که در جریان باشی

.

.

.

دیدی درد نداشت؟

جمله نوستالژیک پدر و مادرها بعد آمپول زدن به بچه هاشون

در حالی که بچه داره خون گریه میکنه

یعنی اون همه اشک ماله شوق بوده !

.

.

.

نمیدونم چه حکمتی در این کار هست

که هرخانومی که میخواد وزنش را اندازه بگیره

بره روی ترازو شکمشو میده عقب !

.

.

.

یه حکایت مکزیکی هست که هیچی نمیگه !

فقط موج میزنه )

.

.

.

لذتی که در “کوفت” گفتن مامان هست در “قربونت برم” هیچکس نیست

.

سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : محمد

ارتباطات توی ایران اینجوریه که به طرف ایمیل می‌زنی

بعد باید اس‌ ام‌ اس بفرستی ایمیلتو چک کن !

بعد باید زنگ بزنی بگی اس‌ ام‌ اساتو چک کن !

.

.

.

اﺯ ﻣﺰﺧﺮﻓﺘﺮﯾﻦ ﻧﺼﯿﺤﺘﻬﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ :”ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ

.

.

.

ﯾﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ.. ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ

ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻋﻠﺖ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ

ﺑﻌﺪﺵ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ :l

.

.

.

یه آدمایی هم هستن اسمشون دوسته

خودشون دشمن !

.

.

.

جالبه ها

موقع درس تو مغزم یه مدیا پلیر قوی نصب میشه

که قدرت پخش آهنگای قدیمی رم باکیفیت بالا داره..لامصب

.

.

.

با توجه به این که قهوه تقریبا پانصد سال است که کشف شده

به نظر شما قبل از کشف قهوه، رنگ قهوه ای چه رنگی بوده !؟

.

.

.

تنها روزی که یه زن خوشحال از خواب پا میشه روز عروسیشه

چون تنها روزیه که از اول که بیدار میشه میدونه چی باید بپوشه )

.

.

.

دوران دبیرستان یخورده شیطون بودم.

یروز ساعت ۶:۳۰ صبح مثل دیونه ها پاشدم رفتم دم مدرسه یه

تیکه چوب کردم تو قفل مدرسه.

آخه ساعت اول امتحان ریاضی داشتیم.

جونم براتون بگه که تا ساعت ۱۰نرفتیم مدرسه.خیلی حال داد.

اینجوری نیگام نکنید معذب میشم )

.

.

.

انقدر که موبایلم ساکته

اگر یه موقع یکى زنگ بزنه گوشیم به جاى زنگ خوردن هول میشه سرفه میکنه !

.

دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : محمد

شعری بسیار زیبا ودل انگیز که منو تحت تاثیر قرار داد وبا صدای زیبای احسان خواجه امیری خوانده شد:

سلام ای غروب غریبانه ی دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه

 

یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : محمد

دقت کردین تو فیلما آدم پولدارا یا سرطان دارن یا بدبخت بیچاره و تنهان ؟

.

.

.

 

هیچ وقت بر اساس ِ یه عکس سه‌رخ عاشق دختر نشین.

 حتما یه عکس ۳*۴ پرسنلی ببینین و بعد تصمیم بگیرین !

.

.

.

داداش کوچیک دوستمو بردیم آمپول بزنیم

پرستار گفت:

بخواب آمپولتو بزنم

بچه گفت:

خوابم نمیاد… ^_^

.

.

.

لعنت به اون کســــی که ….

وقتـــــی بهــــش محبـــت می کنــــی

خیــــال می کنــــه بهـــش احتیـــاج داری

.

.

.

شنیدم بهترین خواننده ساله ۲۰۱۲ جاستین بیبر شد

اولش تعجب کردم،ولی یادم افتاد که فدراسیون فوتباله ایرانم شد بهترین فدراسیونه آسیا….

سریعا شکم برطرف شد!!

.

.

.

من اگه مراد هم می شدم

زندگی بر وفق خرم بود ، نه خودم !

.

.

.

شما یادتون نمیاد یکی از بزرگترین دغدغه های ما

خفه کردن صدای مودم های دایل آپ بود !

.

پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 13:2 ::  نويسنده : محمد

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند .
 
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند .یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند .
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. ››قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : محمد

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
 "
کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"

دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : محمد

.

دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن

یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم

و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه

به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه  !

.

.

ینی فقط تنها در صورتی بوی ادکلن ماندگاره که بوش بد باشه !

.

.

یادش بخیرچقد اسکل بودم!

نیم ساعت دست به سینه مینشستم تا مبصر اسمم روجزءخوبها بنویسه!

بعدم معلم میومدبدون توجه به اسم ها تخته روپاک میکرد!

وچقداسکل تر بودم که زنگ بعدی هم دست به سینه مینشستم !

.

.

وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :

اسم : غلام

فامیل : غلامی

غذا : غلام پلو

میوه : غلام سبز

شغل : غلام فروشی

شهر : غلام رود

کشور : غلامستان

گل : غلام بو

اشیا : غلام پلاستیکی

ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)

.

.

امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن

هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون

اجازشون ازدواج کردم

اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !

دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 8:38 ::  نويسنده : محمد

به سلامتی پسر کوچولویی که پول های مچاله شده اش را آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت برای روز پدر یک کمربند به من بده. فروشنده پرسید: «چه شکلی یا چه جنسی باشه؟ » پسرک گفت: «فرقی نمی کنه، فقط دردش کم باشه. »

پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : محمد

مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود .

مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد .بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به دست او داد .پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا ، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده .یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید . هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد .اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا ، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت .روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجات هایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ؟

خداوند همه پدران را درپناه خود سربلند ومحفوظ داردو آنانیکه که در این دنیا نیستند را بیامرزد .

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شرب زرکشیده و آدرس hamze90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 64
بازدید هفته : 277
بازدید ماه : 267
بازدید کل : 54334
تعداد مطالب : 435
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1