شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : محمد لبـــــــــــریز غزلهای عجیب است نگاهت
ازبس که نجیب است و نجیب است نگاهت
ماوای غزالان غــــــــــــــریب است نگاهت
باجلوه ی مهتــــــــــاب رقیب است نگاهت
چون آیه ی آییــــــنه و سیب است نگاهت
هرچنــــــــــد یقین داشتم از لحظه ی آغاز هـــــــرگز نسرودم که:فریب است نگاهت...
شاعر : امین شیرزای
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:51 :: نويسنده : محمد
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد.... و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شدو کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی! سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : محمد
دقت کردین که کنار هر خونه اى یه سوپر مارکت بزرگ هست که معمولا اون چیز هایى رو که میخوای نداره ؟ . . اصلا دقت کردین که امکان نداره بخوای ظرفارو بشوری یه جایی از صورتت خارش نگیره ؟ . . دقت کردین که اگه بخوای خلبان بشی ، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری ، سالمِ سالمی ؟ . . دقت کردین وقتی کسی تو تاکسی کنار آدم روزنامه میگیره دستش ، مطلبش هرچی که باشه خوندنش تا سر حده مرگ جالب میشه ؟ . . دقت کردین اون کسی که معدلش میشه ۱۲٫۰۱ از اونی که معدلش ۲۰ میشه خیلی بیشتر خوشحال میشه ؟ . . دقت کردین شبایی که فرداش باید زود از خواب پاشین با بدبختی خوابتون میبره ؟؟؟ . . دقت کردین وقتی میخواین یه چیز خراب رو به کسی نشون بدین از روز اولش هم بهتر کار میکنه ؟ . . دقت کردین همیشه تو فیلما هروقت کسی تنها خونه هستو داره فیلم ترسناک میبینه سریع بیرونو نشون میدن که داره بارون میاد و رعد و برق میزنه ؟ . دقت کردی هیچکس به سکوت آدم نمیرسه همه منتظرن به فریاد آدم برسن ؟
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:6 :: نويسنده : محمد
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : محمد
تا حالا دقت کردین همیشه بامیه زود تموم میشه و زولبیا زیاد میاد ؟ . . تا حالا دقت کردین جمله : (با تمام احترامی که واستون قائلم ) استارتی است برای قهوه ای کردن طرف مقابل ؟ . . دقت کردید تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت ، حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه ؟ . . دقت کردین بهترین ایده هارو برای دیگرون داریم و برای خودمون عملا هیچی؟ . . تا حالا دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و حرف میزنن ، کرایه بیشتری میگیرن و تو هم روت نمیشه چیزی بگی ؟ . . دقت کردین لذتی که در سر کشیدن پارچ هست در گرفتن حقوق ماهیانه نیست . . میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که بهشون احتیاج پیدا کنی !!! یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !!! . . دقت کردین تا حالا اصلا دقت نمیکردین ؟ . . . دقت کردین هر معلمی که میومد می گفت شما بدترین کلاسی بودین که تا حالا داشتم ؟ . چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : محمد
زنی به نام «سوده همدانی» از شیعیان امام بود، در جنگ صفین برای تشجیع(ترغیب شجاعتشان) سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسی میخواند، که سخت بر معاویه گران آمد و نام او را ثبت کرد. سوده، در حالی که اشک میریخت این اشعار را خواند: دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : محمد امروز شانزدهم اردیبهشت نهمین سالروز در گذشت بزرگترین غزلسرای معاصر ایران زمین است.کسی که نه خودش ونه ما قدرش را ندانستیم.وچه زود از درگذشت.شاعری با احساس فوق العاده وروحی لطیف.دو غزل از اشعار ناب او تقدیم به دوستداران این شاعر بزرگ:
ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار ------------
ای بی تو دل تنگم بازیچه توفانها چشمان تب آلودم باریکه بارانها
مجنون بیابانها افسانه مهجوری است لیلای من اینک من... مجنون خیابانها
آویخته دردم ، آمیخته مردم تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها
آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد آن باد که می زارد در تنگه دالانها
با این تپش جاری ،تمثیل من است آری این بارش رگباری ، برشیشه دکانها
با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار تنهایی فواره ، در خالی میدانها
در بستر مسدودم با شعر غم آلودم آشقته ترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده تا تحته برم بیرون از ورطه توفانها
شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : محمد
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟" واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم".هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟"... واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد ". پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : محمد
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای " کی " پرسید:اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟ چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : محمد چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از و خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند.
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|