شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : محمد
می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند . سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 8:8 :: نويسنده : محمد
آدمیست دیگر… دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : محمد
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : محمد
امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت . شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 14:23 :: نويسنده : محمد
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند. شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید.دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد. من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد.اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند.حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید. محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد. همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند. پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد. شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم. پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم. هوای کوپه مثل حمام سونا داغه. دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم. پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی. دانشجو به آرامی میگوید میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیها باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم. پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, :: 13:5 :: نويسنده : محمد
من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.
لبخند می زنه و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....
دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 11:30 :: نويسنده : محمد
- شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.!
- شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی… دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 8:33 :: نويسنده : محمد
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد. ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار و بلای آسمانی بر این رستوران نازل کند. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|