شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
روز شنبه (پریروز)عصر بود توخونه نشسته بودیم که ناگهان احساس کردم خونه داره میلرزه. خدا میدونه یا چه سرعتی به طرف اتاق خواب بچه دویدم وانو بغل کردم تا به طرف بیرون برم که زلزله ادامه پیدا نکرد وبرگشتیم اما با ترس ودلهره نشستیم. بعد از چند ساعت شنیدم که مرکز زلزله استان آذربایجان شرقی وشهرستان اهر بوده ودر شهر ما هم این لرزش زمین احساس شده است.دیروز وامروز که تصاویر دلخراش زلزله رو دیدم احساس عجیبی به من دست داده.خدایا به همه کسانی که عزیزانشون رو از دست دادند صبر بده.من خودم تازه پدر شدم و وقتی عکس پدری که نوزاد از دست رفته اش را در بغل گرفته ونگاه حسرت باری دارد رو میبینم داغی در دلم شکل میگیرد.خدایا خودت به داد این هموطنان وعزیزانمان برس ودر این مصیبت بزرگ یارشان باش.به نوبه خودم به همه همزبانان ومصیبت دیدگان این زلزله تسلیت میگم واز همه دوستان خواهش دارم برای شادی روح رفتگان وسلامتی مصدومان دعا کنند.
با نگاهت آتش می زنی یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 13:10 :: نويسنده : محمد
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد. در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت. شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : محمد
پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند. پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 10:18 :: نويسنده : محمد
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. پدر عزیزم خدایا در شب قدری که : توفیق نصیبمان می کنی تا قرآن بر سر بگذاریم؛ از تو مسئلت میکنم لیاقتی عطا کنی تا بتوانیم : قرآن را در دل بگذاریم . ********** شب قدر شب بیدار شدن است نه بیدار ماندن ، خدای مهربان مارا ببخش وبیدارمان کن. ******** مبادا ليلة القدرت سر آيد ******** مارا به دعا کاش فراموش نسازند
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : محمد کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. مي گويد: آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 8:48 :: نويسنده : محمد
هارون الرشید از بهلول پرسید که: دوست ترین مردم نزد تو کیست؟ گفت: آن کس که شکم مرا سیر کند. گفت: اگر من شکم ترا سیر کنم، مرا دوست داری؟ گفت: دوستی به نسیه نمی باشد پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : محمد
اما قیصر امین پور مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|