شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : محمد
کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم! شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده : محمد امروز روز تولد دخت گرامی پیامبر اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) هست. روزی که به خاطر عظمت این بزرگوار روز زن وروز مادر نام نهاده اند.این عید خجسته رو به همه مادران وهمسران دنیا تبریک میگم.به خصوص مادر عزیز خودم که علیرغم بیماری همچنان عاشقانه به مامهر میورزد. کاش خداوند قدرتی به من دهد تا به اندازه مهربانیها وفداکاریهایش قدرش را بدانم.ونیز به همسرم که امسال به موهبت بینظیر مادری دست یافت. در همین زمینه دو داستان به مناسبت روز مادر در ادامه درج میکنم.امیدوارم مورد پسند همه دوستان قرار گیرد: خراشهای عشق مادر چند سال پيش در يك روز گرم تابستان پسر كوچكی با عجله لباسهايش را در آورد و خنده كنان داخل درياچه شيرجه زد . مادرش از پنجره نگاهش می كرد و از شادی كودكش لذت مي برد . مادر ناگهان تمساحي را ديد كه به سوی فرزندش شنا می كند . مادر وحشت زده به سمت درياچه دويد و با فرياد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی ديگر دير شده بود ... تمساح با يك چرخش پاهای كودك را گرفت تا زير آب بكشد . مادر از راه رسيد و از روي اسكله بازوی پسرش را گرفت . تمساح پسر را با قدرت می كشيد ولی عشق مادر به كودكش آنقدر زياد بود كه نمي گذاشت او بچه را رها كند . كشاورزی كه در حال عبور از آن حوالي بود صدای فرياد مادر را شنيد ، به طرف آنها دويد و با چنگك محكم بر سر تمساح زد و او را كشت . پسر را سريع به بيمارستان رساندند . دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بيابد . پاهايش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازويش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود . 'مادر" نوشته می شود... کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد مي گويند که فردا مرا به زمين مي فرستي اما من به اين کوچکي و ناتواني چگونه مي توانم براي زندگي آنجا بروم؟
روزی مردی خواب عجیبی دید. پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : محمد
بوی شوم امتحان آید همی یاد صفر مهربان آید همی
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی! چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:52 :: نويسنده : محمد روز شنبه شانزدهم اردیبهشت ماه مصادف بود با عروج بزرگ مردشعر وادب فارسی استان حسین منزوی زنجانی بود.اگرچه با تاخیر اما یادوخاطره یکی از بزرگترین غزلسرایان شعر فارسی را گرامی میدارم. حیف که منزوی در کنار ما نیست وشهر ما خالی از شعرهای زیبایش هست.برای شادی روحش فاتحه ای بخوانیم.
قسم به عشق که دروازه سپیده دم است قسم به دوست که باآفتاب ها به هم است قسم به عشق که زیتون باغهای شمال قسم به دوست که خرمای نخل بم است سپس به جنون این رهایی مطلق که در طریقت عشاق اولین قدم است قسم به عشق وجنون وبه دوست آری دوست که هم رساترین وهم عزیزترین قسم است (منزوی)
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:49 :: نويسنده : محمد
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:28 :: نويسنده : محمد
اسب سواری ، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و بافروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا ماندهاند جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند . شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : محمد
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|