شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد به گوش هوش نيوش ازمن وبه عشرت كوش كه اين سخن سحرازهاتفم به گوش آمد زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ مگر زمستي زهد ريا به هوش امد
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 8:4 :: نويسنده : محمد
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟او پاسخ داد:بله خدمتکار پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟ارباب دوباره پاسخ داد: بله خدمتکار گفت:پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟ به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است. به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود... بر چهره گل، نسيم نوروز خوش است در طرف چمن، روي دل افروز خوش است ازدي كه گذشت هرچه گوئي خوش نيست خوش باش وزدي مگو كه امروزخوش است *** با دلبركي تازه تر از خرمن گل از دست مده جام مي و دامن گل زان پيشترك كه گردد از باد اجل پيراهن عمر ما چو پيراهن گل
"حيكم عمر خيام نيشابوري"
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 7:45 :: نويسنده : محمد
فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.
سلام به همه دوستان.باتوجه به اینکه چند روز به آغاز بهار زیبا نمونده ودر آستانه رویش دوباره هستیم تصمیم گرفتم در این چند روزه هر روز یک شعر ومطلب درمورد بهار بزارم.امید که دلهایمان بهاری بوده واین چند روزه عشق را غنیمت دانیم که فرصت کوتاه است. اولین شعر امروز از سعدی استاد عشق وسخن:
درخت غچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط ز بس كه عامي و عارف به رقص برجستند يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند به سرو گفت كسي، ميوه اي نمي آري جواب داد كه آزادگان، تهي دستند به راه عقل برفتند سعدیا بسیار که ره به عالم دیوانگان ندانستند
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد. دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 7:41 :: نويسنده : محمد
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : محمد یادش بخیر دوستی داشتم(یعنی الانم دارم)به اسم علی آقا شبهای بهار وتابستان وپاییز سالهای هفتاد وپنج تا هشتاد هشت در پارک روبروی خونه ما مینشستیم وشعر خوانی میکردیم.(الان هم این قضیه برقراره.اما سالی یکی دوبار)یکی از بهترین دوران زندگی بود.چقدر لحظات لذت بخشی بود.شعرهای حافظ وسعدی ومولاناوحسن منزوی عزیز وعماد خراسانی وشهریار وبقیه با لحن زیبای علی (که لیسانس ادبیات بودوالامن معلم ادبیات هست)حال وهوای دیگری داشت.شعر وحشی بافقی که در ذیل مطلب گذاشتم از شعر هایی بود که صفای عجیبی داشت ومعمولا بین ما تکرار میشد.این شعر رو به یاد گذشته میزارم.گذشته خوب وبه یاد ماندنی. واقعا یادش بخیر چه روزا وشبایی بود... دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ـ داستان غم پنهانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ـ ساکن کوی بت عربده جویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت ـ سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ـ داد رسوایی من، شهرت زیبایی او این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد چاره این است و ندارم به از این رای دگر ـ که دهم جای دگر، دل به دل آرای دگر بعد از این رای من این است و همین خواهد بود پیش او یارِ نو و یارِ کهن هر دو یکی است ـ حرمت مدعی و حرمت من، هر دو یکی است این ندانسته که قدر همه یکسان نبود چون چنین است پی یار دگر باشم به ـ چند روزی پی دلدار دگر باشم به نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟ آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست ـ مي توان يافت كه بر دل زمنش باري هست به وفاداري من نيست در اين شهر كسي مدتي در ره عشق تو دويديم بس است ـ راه ِ صد باديه درد، بُريديم بس است بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر تو مپندار که مهر از دل محزون نرود ـ آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود ؟ ای پسر چند به کام دگرانت بینم؟ ـ سرخوش و مست زجام دگرانت بینم؟ تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند در کمین تو بسی عیب شماران هستند ـ سینه پر درد ز تو، کینه گذاران هستند باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت ـ وز دلش آرزوی ِ قامت ِ دلجوی ِ تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 8:48 :: نويسنده : محمد
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند. شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 7:50 :: نويسنده : محمد
جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود،تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”.جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ”ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.”گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: ”خودشان می فهمند که من نخوردم!”اما جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق. و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت ۱۵ دلار و ۱۰ سنت. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|