شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
کیا این جمله یادشونه و براشون خاطره انگیزه؟
"بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده"
منو که برد به دهه شصت وهفتاد. باور کنید همون حس قشنگ رو بازم دریافتم.چقدر بعضی جملات آدمو تکون میده!!!!! شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : محمد
سه تا پسر درباره پدرهایشان لاف می زدند: پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 13:12 :: نويسنده : محمد
دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود... ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 10:10 :: نويسنده : محمد
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت.وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست.
درخت غچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط ز بس كه عامي و عارف به رقص برجستند يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند به سرو گفت كسي، ميوه اي نمي آري جواب داد كه آزادگان، تهي دستند "سعدي"
بازم بهاری دیگر از راه میرسد.انگار همین دیروز بود.یعنی به معنای واقعی کلمه همین دیروز بود که دو روز مانده به عید ومن بسیاری از کارام مونده بود.والانم بازم دو روز مونده به عید ونوروزی دیگر وپیر تر شدن ما. چون بهاران فصل شادی وشعر وطرب هست.از امروز چندتا شعر زیبای بهاری تقدیم دوستان گلم میکنم.باشد که همواره بهاری وشاد وغصه ها بدور از عزیزان باشد.فقط قدر هم رو بدونید که ایام بسیار زودتر از اونچه که فکرشو بدونیم میگذردوایم وصل کوتاه وایام هجر بسی دراز....
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال چشمه ها و دشتها پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 13:15 :: نويسنده : محمد
نقل است که در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار بهمراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد. در میانه راه حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند. طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده یا تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند. حرامیان هرچه بود گرد آوردند از مسکوکات و جواهرات و امتعه و هر چه ارزشمند بود به زور ستاندند. در بین اموال مسروقه یکی ازحرامیان کیسه ای پر از سکه های زر یافت که بسیار مایه تعجب بود چه آنکه در داخل همان کیسه به همراه سکه های زر تکه کاغذی یافت که روی آن آیه ای از قرآن در مضمون دفع بلا نوشته شده بود. حرامی شادی کنان کیسه را به نزد سر دسته دزدان برد و تمسخر کنان اشارتی نیز به دعای دفع بلا نمود. رئیس دزدان چون واقعه بدید دستور داد صاحب کیسه را احضار کنند. طولی نکشید که تاجری فلک زده مویه کنان به پای سردسته حرامیان افتاد که آن کیسه از آن من بود و لعن و نفرین بسیار نثار عالم دینی نمود و همی گفت که من گول آن عالم را خوردم و تا آن لحظه معتقد بودم که دعای دفع بلا واقعا کارگر خواهد بود. رئیس حرامیان اندکی به فکر فرو رفت سپس دستور داد کیسه زر را به صاحبش بر گردانند. یکی از حرامیان برآشفت که این چه تدبیری است و مگر ما قطاع الطریق نیستیم و چه رئیس دزدان پاسخ چنین داد: ای ابله، درست است که ما دزد مال مردم ایم اما هرگز قرار نبود که دزد ایمان مردم باشیم. چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : محمد
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت. سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : محمد
مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!» برادران با خوش حالی نگه داری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست! درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|