شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : محمد

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 14:18 ::  نويسنده : محمد

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : محمد

پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد . پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه.

دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : محمد

ازامروز میخوام عکسهایی از پسر گلم صدرا خان را تو وبلاگم بزارم. فقط خواهشن چشمش نزنین.صدرا یکپارچه عشقه.(هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه!!)

 

 

 

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:10 ::  نويسنده : محمد

سلام.عکس پسرم صدرا.گل گلاب.عشق من

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:9 ::  نويسنده : محمد

شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است.
روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول است و کسی را موی کوتاه می کند . فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر خویش بگفت و اینکه کسی قدر او را نمی داند و او هنوز نتوانسته خانه خوبی برای خویش دست و پا کند. به اینجای کار که رسید کار سلمانی هم تمام شد .مردی که مویش کوتاه شده بود رو به جوان کرده و گفت آیا چون هنر داری دیگران باید برایت اسباب آسایش بگسترند ؟!
جوان گفت: آری
مرد تنومند دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: اگر هنر تو نقش زیبای کاشانه ایی شود پولی گیری در غیر اینصورت با گدای کوچه و بازار فرقی نداری .
چون از او دور شد جوانک از استاد سلمانی پرسید او که بود که اینچنین گستاخانه با من سخن گفت؟
استاد خندید و گفت سالار ایرانیان، ابومسلم خراسانی. جوان لرزید و گفت: آری حق با او بود من بیش از حد پر توقع هستم.
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : “آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .”
ابومسلم خراسانی با این حرف به آن جوان آموخت هنر بدون کار هیچ ارزشی ندارد و هنرمند بیکار و بی ثمر هم با گدا فرقی ندارد.

سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 11:9 ::  نويسنده : محمد

اینل واترمن داستان آهنگری را می گوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند سالها با علاقه کار کرد به دیگران نیکی کرد اما با تمام پرهیزگاری در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد حتی مشکلاتش به شدت بیشتر می شدند.
یک روز عصر دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد گفت واقعا عجیب است.

درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مردی باخدا شوی زندگیت بدتر شده نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی هیچ چیز بهتر نشده ! آهنگر بلافاصله پاسخ نداد او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر زندگیش آمده است .
اما نمی خواست دوستش را بدون پاسخ بگذارد روزها به این موضوع فکر کرد تا بالاخره جوابش را یافت روز بعد که دوستش به دیدنش آمده بود گفت : در این کارگاه فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم می دانی چطور این کار را می کنم ؟ اول تکه ای از فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود بعد با بیرحمی سنگینترین پتک را بر می دارم و پشت سرهم بر آن ضربه می زنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم تا جاییکه تمام این کارگاه را بخار آب فرا می گیرد فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما ناله می کند و رنج می برد باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست پیدا کنم " یک بار کافی نیست "آهنگر مدتی سکوت کرد سپس ادامه داد " گاهی فولادی که به دستم می رسد این عملیات را تاب نمی آورد حرارت پتک سنگین و آ ب سرد تمامش را ترک می اندازد می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد "
آنگاه مکثی کرد و ادامه داد " می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد .
اما تنها چیزی که می خواهم این است : " خدای من از کارت دست نکش تا شکلی را که تو می خواهی به خود گیرم با هر روشی که می پسندی ادامه بده هر مدت که لازم است ادامه بده اما هرگز مرا به کوه فولادهای بیفایده پرتاب نکن "

دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 14:32 ::  نويسنده : محمد

" -محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد  "  .   تولستوی

" -ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم "  .  شوپنهاور

 

" -آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند "  . جرج برنارد شاو


"-اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی." ارد بزرگ


 " -کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند "  . گوته


 "-بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری." گابریل گارسیا مارکز "

 

-لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید . حتی لازم نیست منتظر شوید ، فقط بیاموزید آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهره‌اش بردارید انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور به پای شما در خواهد غلطید " . فرانتس کافکا


  - " برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت "  . دالایی لاما

 

یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 13:55 ::  نويسنده : محمد

مارک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ مارک آمد و گفت : « متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد. »
مارک جواب داد : « ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده. »
مزرعه‌دار گفت : « نمی‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم. »
مارک گفت : « باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده. »
مزرعه‌دار گفت : می‌خوای باهاش چی کار کنی؟ »
مارک گفت : « می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم. »
مزرعه‌دار گفت : « نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت! »
مارک گفت : « معلومه که می‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است. »
یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: « از اون الاغ مرده چه خبر؟ »
مارک گفت : « به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم. »
مزرعه‌دار پرسید : « هیچ کس هم شکایتی نکرد؟ »
مارک گفت : « فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم »

شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 14:28 ::  نويسنده : محمد

- خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله)

- دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)

- خدایا شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله)

- خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)

- خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)

- ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)

- ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شرب زرکشیده و آدرس hamze90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 130
بازدید دیروز : 75
بازدید هفته : 279
بازدید ماه : 750
بازدید کل : 62915
تعداد مطالب : 435
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1