محبت چه کارها که نمی کند...
شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : محمد
سالها پیش '' در کشور آلمان '' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند '' ببر کوچکی در جنگل '' نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید '' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید '' دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک '' عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام '' مرد درگذشت و ...مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق '' دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن '' با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود '' ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه '' ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود '' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر'' برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت '' مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری '' با ببرش وداع کرد.بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید '' وقتی زن '' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند '' در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم '' عشق من '' من بر گشتم '' این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود '' چقدر دوریت سخت بود '' اما حالا من برگشتم '' و در حین ابراز این جملات مهر آمیز '' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان '' صدای فریادهای نگهبان قفس '' فضا را پر کرد:نه '' بیا بیرون '' بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی '' بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شرب زرکشیده و آدرس hamze90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 71
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 516
بازدید کل : 60471
تعداد مطالب : 435
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1