شرب زرکشیده
ادبی،ورزشی،مطالب جالب
شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : محمد
ماجرای علی کریمی و دخترک گل فروش هیچوقت یادم نمیرود بلوار میرداماد را به سمت خیابان شریعتی رانندگی میکردم. وقتی به چراغ قرمز ۱۸۰ ثانیهای اش برخورد کردم عصبی شدم. تازه از محل کارم تعطیل شده بودم و خیلی خسته بودم. داشتم دیالوگهای معمولم در مورد چراغ قرمزها و ترافیکهای تهران را زمزمه میکردم که کودکی رو به من کرد و گفت: «آقا فال میگیری» چند قدم آن طرفتر دخترک گل فروش با شاخههای لاله صدا زد: «آقا گل بخر دیگه… خواهش میکنم». جملهاش تمام نشده بود که با غرور تمام، شیشه پنجره را بالا دادم تا صدایشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتی چنین برخوردی را از من دیدند بی خیال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبیل کناری ام. BMWبود. رنگ قرمز و مدل ماشین سبب شده بود تا از سایر ماشینها متمایز گردد.پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچهها… بچهها بیایین علی کریمیه… بازیکن پرسپولیس…» در یک چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بی اختیار سرم را چرخاندم تا عکسالعمل علی کریمیرا ببینم. او با لبخندی دنبالهدار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آنها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچهها هنوز بی خیال کریمینشده بودند. علی کریمیکه با بوووووق ماشینهای پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم. کاپیتان پرسپولیسیها از ماشین پیاده شد و دخترک گل فروش را محکم بوسید و پسری که آدامس میفروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گلهای لاله گل فروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر میتوان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله ی خودش را هم ندارد این طور برخورد کند؟! دخترک گل فروش از فرط خوشحالی نمیدانست چکار کند و بالا و پایین میپرید. کریمیکه دیگر نمیدانست چکار کند، با صدایی خشدار گفت: «بچهها باید بروم سر تمرین. دیرم شده. خداحافظ… خداحافظ…» کودکان کار نیز با تشویق چند ثانیهای علی کریمی… کریمیدوستت داریم، او را بدرقه کردند…
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|